جدول جو
جدول جو

معنی دست آلائیدن - جستجوی لغت در جدول جو

دست آلائیدن
(چَ / چِ زَ دَ)
آلوده کردن دست:
خون سعدی کم از آنست که دست آلائی
ملخ آن قدر ندارد که بگیرد بازش.
سعدی.
بخدا بر تو که خون من بیچاره مریز
که من آنقدر ندارم که تو دست آلائی.
سعدی.
گر سر برود قطعاً در پای نگارینش
سهل است ولی ترسم کو دست نیالاید.
سعدی.
، دست زدن:
چو نیروی بکرآزمائیت هست
به هر بیوه خود را میالای دست.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ دَ)
دست خاییدن. گزیدن دست به دندان. رجوع به دست خاییدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ دَ)
دست ساییدن. رجوع به دست ساییدن در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا